زمانبندي مرور
بخش: بيست و چهارم
نویسنده : بابک اسماعیلی
بيست و چهارمين جلسهي مشاورهي من و گلچهره برگزار شد.
مادر گلچهره ميگويد
كتابي كه دفعهي قبل به من داديد رو خوندم. من قديمترها زياد كتاب ميخوندم اما
الان چند ساله كه ديگه نمي رسم. وقت نميكنم. كاش اين كتاب رو وقتي جوانتر بودم
ميخواندم.
-
اين كتاب تازه منتشر شده.
مادر گلچهره ميگويد
كتاب خوبي بود. من چند تا از مشكلاتم با خواندن اين كتاب بر طرف شد.
مخصوصا اونجايي كه
گفته :
... مادر كامل وجود ندارد. تمام مادران گاهي
احساسات منفي نسبت به فرزندشان تجربه ميكنند. اگر فرض كنيم مادران به نيازهاي
اساسي كودكان خود رسيدگي ميكنند، آنگاه عاملي كه بين مادران مختلف تفاوت ايجاد
ميكند، نحوهي مديريت اين احساسات منفي است.
مادر خوب كسي است كه ميتواند با پرخاشگري خود نسبت
به فرزند و پرخاشگري فرزند نسبت به خود كنار بيايد به طوري كه خشم براي كودك به
يك عاطفهي قابل تحمل و امن تبديل شود.
به اين ترتيب چنين مادري ميتواند هم پرخاشگرياش
را و هم تكانههاي تخريب گرانهي كودك را درون خود نگه دارد.
كلمهي كليدي در اين بحث گنجايش داشتن است.
منظور از
گنجايش داشتن خشم اينست كه فرد بتواند حس را به طور كامل تجربه كند، اما كنترل
خود را بر احساساتش از دست ندهد، يعني با وجود تجربهي اين حس بتواند قدرت فكر
كردن در مورد آن را نيز حفظ كند.
به اين ترتيب فرد نيازي ندارد كه به دنبال احساسش،
بلافاصله به اقدامي عملي دست بزند.
|
كتاب مادر خوب مادر بد ، نوشتهي
نهاله مشتاق انتشارات مهرو ماه
|
به گلچهره نگاه ميكنم
و ميگويم : بعضي وقتها من احساس ميكنم دوست دارم تو رو خفه كنم .
گلچهره ميخندد.
مادر گلچهره ميگويد
در اين كتاب نوشته چنين احساسهايي نبايد موجب احساس گناه شود. بين احساس كردن و
عمل كردن فرق زيادي وجود دارد.
*****
گلچهره مي گويد داشتم
سوالات آزمونها را مرور ميكردم. به نظرم اين سوال غلطه. نگاه كنيد :
سوال : با توجه به
جدول فقط گزينه . . . صحيح است .
|
ستون 3
|
ستون 2
|
ستون 1
|
|
تعداد اربيتال
|
Ml
|
l
|
||
رديف 1
|
1
|
0
|
1
|
S
|
رديف 2
|
3
|
1+
و 0 و 1-
|
2
|
P
|
رديف 3
|
5
|
2+
و1+ و 0 و 1- و2-
|
3
|
D
|
رديف 4
|
8
|
3+
و2+ و1+ و 0 و 1- و2- و3-
|
4
|
F
|
1)
ستون يك
2)
رديف دو
3)
ستون دو
4)
رديف سه
-
چرا غلطه ؟
-
ببينيد اين ستون اول همه اش غلطه . به همين دليل
همهي رديفها غلط مي شوند.
-
خب چرا يك نگاه به گزينه ها نميكني ؟
-
چه طوري ؟
ميگويم همين كه سوال را ميخواني لازم است كه
نيم نگاهي به گزينه ها هم داشته باشي .
گلچهره ميگويد يعني سوال غلط نيست ؟
ميگويم نه . با توجه به گزينهها سوال غلط نيست
.
گلچهره ميگويد
من اين سوال رو هم درست متوجه نميشم :
سوال : نمودار انرژيهاي يونش متوالي عنصري با
12 الكترون چگونه است ؟
ميگويم انرژي يونش يعني چي ؟
ميگويد مقدار انرژي لازم براي جدا كردن سست
ترين الكترون .
مي گويم فرض كن يك اتم 12 الكترون دارد. به من
بگو وقتي به طور متوالي به اين اتم انرژي بدهيم الكترون ها به چه صورتي جدا مي
شوند.
ميگويد اول دورترين الكترون به هسته كنده ميشود.
ميگويم خب بگو كجاها مقدار انرژي يونش ناگهان
خيلي زياد ميشود.
ميگويد طبيعتا وقتي الكترونهاي يك لايه تمام
ميشود و براي كندن الكترون بعدي وارد لايهاي كه به هسته نزديكتر است مي شويم.
ميگويم پس بلدي.
مي گويد الان كه براي شما توضيح دادم فهميدم.
ميگويم وقتي يك مطلب را باصداي بلند بيان ميكني
ياد ميگيري.
گلچهره ميگويد چرا ما نميتوانيم الكترون را ببينيم و
چرا نميتوانيم مسير حركت الكترون را ببينيم ؟
ميگويم به دليل اينكه براي ديدن هر چيزي لازم است به
آن نور بتابانيم .
-
درسته .
ميگويم براي ديدن الكترون هم به نور نياز داريم .
-
درسته .
براي ديدن ذرات ريز مثل الكترون ما لازم داريم نوري با
طول موج كوتاه به الكترون بتابانيم .
موج حامل انرژي است. موج به هر ذره كه مي رسد آن ذره را با بسامدي برابر بسامد موج به
نوسان وا ميدارد. هر چقدر ميزان طول موج كمتر باشد انرژي آن بيشتر است[1]. پس
وقتي نوري با طول موج كوتاه به الكترون ميتابانيم چون انرژي اين پرتو نور بسيار
زياد است باعث تغيير مكان الكترون مي شود. به همين دليل تلاش ما براي ديدن الكترون
منجر به نديدن الكترون ميشود.
-
آهان. پس به همين دليل ِ كه ما
فقط از احتمال حضور الكترون حرف ميزنيم.
-
درسته .
-
آهان. حالا فهميدم.
-
يك سوال ديگه بپرسم.
-
بگو.
-
ما در فيزيك سال سوم و همين
طور در فيزيك سال چهارم مدام با ميدان سرو كار داريم . ميدان الكتريكي ، ميدان
مغناطيسي و ميدان الكترو مغناطيسي . من نفهميدم كه ميدان چيه ؟
اكنون دو واقعيت در اختيار ماست : ماده و ميدان . آيا ميتوان ماده و ميدان
را دو واقعيت متمايز و متفاوت شمرد؟ ماده در جايي قرار دارد كه تمركز انرژي زياد
است و ميدان در جايي قرار دارد كه غلظت انرژي كم است. نميتوان سطح مشخصي را
تصور كرد كه ماده و ميدان را بوضوح از هم جدا كند.
ميتوان ماده را همچون ناحيهاي از فضا شمرد كه در آن ميدان فوق العاده
نيرومند است. بار الكتريكي و ذرهي مادي عناصر اصلي توصيف پديدههاي فيزيكي
نيستند، بلكه ميداني كه فضاي ميان بارها و ذرات را آكنده است عنصر اصلي
است.
|
كتاب تكامل فيزيك / آلبرت اينشتاين – لئوپولد اينفلد ترجمه احمد آرام /
شركت سهامي انتشارات خوارزمي .
|
گلچهره ميگويد اين
روزها در مورد مطالبي كه مرور ميكنم يادداشت برداري هم ميكنم. ميخواهم اين
آخرين باري باشد كه من كتاب هاي درسي را مي خوانم. از اين به بعد ميخواهم يادداشت
برداريهايم را بخوانم.
-
كار خوبي ميكني .
-
يك كلاسور درست كردم و يادداشتبرداريهايم
را به ترتيب در آن بايگاني ميكنم تا به ترتيب بتوانم يك روز بعد و يك هفته بعد و
يك ماه بعد و چهار ماه بعد مرور كنم.
-
پس بالاخره قبول كردي كه روش
مطالعه كتاب هاي درسي را تغيير بدهي.
-
بله. اما لازم بود خيلي تمرين
كنم. اولش سخت بود. آخه ما تا حالا در مدرسه اين طوري كتابهايمان را نخوانده
بوديم. وقتي يك روش جديد به آدم پيشنهاد ميشه كه تا حالا نشنيده بوده خب طول ميكشه
كه تا آدم بهش عادت كنه .
-
منظورت از آدم يعني كي ؟
-
يعني من.
-
خب بگو من. چرا موضوع رو براي
بقيه هم تعميم ميدي. همه كه اين طوري نيستند.
-
راست ميگيد. ببخشيد. من هم
بايد عادت كنم تا خودم را مترادف بقيه ندونم. عادت هاي آذر به من هم سرايت كرده .
-
يه چيزي بپرسم ؟
-
بگو .
-
چرا اين برنامه آزمون هاي ما
اينطوريه ؟
-
چه طوريه ؟
-
مثلا هندسه هيچ وقت در برنامه
مطالعاتي ما نبوده. اگر شما از اول مهر هندسه رو جداگانه در برنامهي هفتگي من
نگذاشته بوديد خب من بايد چي كار ميكردم ؟
شب كنكور كه نمي شه آدم هندسه ياد بگيره.
-
برنامه ايرادات ديگه اي هم
داره.
-
خب چرا اينطوريه .
-
داستان پادشاه و پسرك رو شنيدي
؟
-
نه . برام ميگيد ؟
- پادشاهي در يك سرزمين زيبا زندگي ميكرد. اين پادشاه
هميشه دوست داشت لباسهاي زيبا و پر نقش و نگار بپوشد. يك روز دو نفر به قصر او آمدند و گفتند : ما ميتوانيم بهترين
لباس دنيا را براي شما بدوزيم . لباسي كه بهتر از آن وجود ندارد .
پادشاه از شنيدن اين خبر خيلي خوشحال شد و خواست آنها اين لباس را برايش
درست كنند.
يكي از آن دو نفر گفت اما تهيه اين لباس يك شرط
دارد. شرط آن اينست كه ما خودمان پارچه را ببافيم و سپس آن را بدوزيم . در ضمن
بدانيد كه اين پارچه و لباس را فقط كساني مي توانند ببينند كه افراد درستكار و
خوبي باشند .
-
آره. شنيدم. صد بار تا حالا
كارتونش رو ديدم. يعني . . .
-
خيلي پيچيده اش نكن . من و
تو مثل بچه ي آخر داستان هستيم كه مي گه :
اِ . نگاه كنيد پادشاه لخته !!
-
آهان .
-
ببين اين مشكلات در موضوعات
ديگه هم هست. يادته يك بار ساحل درياي خزر رو با سواحل استانبول مقايسه كردي ؟
-
بله ؟
-
مشكلاتي كه ما به آن دچار
هستيم ربطي به يك نفر خاص ندارد. روح جمعي حاكم بر همه ما ويژگي هايي دارد كه ما
را در مسير هاي مختلف به بن بست ميكشاند و كشانده است. در اصل همهي ما همان يك
نفر خاص هستيم. وقتي مديريت شهري سالها نميتواند ساحل دريا را از زباله پاك كند،
يعني در چمبره ي انديشه اي گرفتار است كه در بن بست قرارش داده است. بعد با ديدن
اين وضعيت كسي حرف نميزند. آنها كه ميبينند يا جرات نميكنند يا احساس ميكنند
به آنها ربطي ندارد يا به هر دليل ديگر سكوت ميكنند. بعد آنقدر زباله زياد ميشود
تا اينكه يك روز فرزندان همان مديران شهري بر اثر ازدياد زباله بيمار ميشوند، بعد
بچههاي ديگران هم بيمار ميشوند بعد ديگر كسي به فكر اين نميافتد كه برويم زبالهها
را جمع كنيم. همه به دنبال اين هستند كه درماني براي فرزندانشان پيدا كنند. خب اين
شيوهي انديشيدن يعني دست و پا زدن در بن بست.
-
آقاي انساني وقتي بازنشسته شد
رفت در يك شركت خصوصي حسابدار شد.
-
آقاي انساني كيه ؟
-
ببخشيد فكر كردم شما ميشناسيدشون.
آخه ما الان 10 ساله كه همسايه هستيم. همهي فاميلاي ما مي شناسنشون. معذرت مي
خوام منم فكر كردم شماهم مي شناسيد.
-
خب.
-
آقاي انساني يك قيافهي جالبي
داره. هميشه داره سبيلاش رو تاب ميده. هيچي هم مو روسرش نيست.
-
خب.
-
ميگفت مديران شركت هميشه براش
درد دل ميكردند از اينكه كارمندان شركت رضايت داده بودند به وضع موجود. مدير عامل
شركت ميگفته من هر چقدر به كارمندام مي
گم كه به خاطر به دست آوردن پول بيشتر كاركنيد متوجه نميشوند. من بايد هر هفته يك
جلسه بذارم تا هيجانيشون كنم و ازشون كار بكشم. اگر شش ماه هم به اينها حقوق ندم
اعتراضي نميكنند. حاضر هستند زير بار قرض بروند اما نشان ندهند كه به پول نياز
دارند. ميگفت هيچ كدام از كارمندا رفتار اقتصادي ندارند. نه به نفع خودشون تصميم
ميگيرند و نه به نفع شركت. فقط دنبال همون حقوق شندر غازي هستند كه هر ماه قراره
بگيرند. بعدش ميگفت من اصلا نميتونم با اين آدمهاي خوب كار كنم. مي گفت اين طور
آدم ها تفكر خلاق ندارند. ميگفت خدا اين آدمها رو آفريده تا امثال من ازشون سوء
استفاده كنيم. ميگفت نمي شه بر اساس آنها شركت را توسعه داد. اين آدمها فكر نميكنند.
فقط مايل هستند دستورات را اجرا كنند.
بابام ميگه در دنياي كار خصوصي ديگه فقط مدير
عامل نيست كه بايد فكر كنه. همهي افراد يك سازمان بايد بتوانند فكر كنند و در
چارچوب اساسنامهي سازمان تصميم بگيرند.
-
خب مدير آقاي انساني بالاخره
چه كار كرد ؟
-
هر سال يكي دو بار هر كدام از
كارمندان شركت شون رو مي فرسته دوره هايي كه لازم دارند رو آموزش مي بينند.
-
آقاي انساني هم داره كمكشون ميكنه.
امورمالي شركت رو به يك شركت حسابرسي سپرده اند. آقاي انساني هم ديگه اونجا
حسابداري نميكنه. مشاور مالي شركت شده. راستي آقاي انساني شما رو مي شناسند.
-
از كجا ؟
-
همين طوري كه شما ايشون رو مي
شناسيد.
-
آهان.
-
پسر آقاي انساني اسمش سياوشِ.
امسال سوم دبيرستان ِ . قراره كه شما سال بعد مشاور سياوش هم باشين .
-
به سلامتي .
-
پسر خوبيه. من خيلي دوستش
دارم. ما از بچگي با هم بزرگ شديم . با هم قرار گذاشتيم تا ميتونيم تجربههاي
مشابه داشته باشم . . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر