۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

رمان آموزشی گلچهره - بخش بیست و دوم





الگوهاي رفتاري  
بخش : بيست و دوم
نویسنده : بابک اسماعیلی 



گلچهره مي‌گويد يكي از بچه‌هاي كلاسمون هست كه خيلي بد رفتاره ، پرتوقع ِ و بي ملاحظه است.
هر دفعه مي‌خواد حرف بزنه يه طوري حرف ميزنه انگار داره نظرِ همه رو مي‌گه. در صورتي كه حرف‌هاش نظر خودشه. معمولا هيچ كسِ ديگه در كلاس نيست كه نظرش مثل او باشه .
احساس مي‌كنه چون بي مهابا مي تونه حرف بزنه نظرش حتما درسته .
به همين دليل رابطه‌ي كل كلاس ما رو با چند تا از دبيرامون خراب كرده .
هفته ي قبل سركلاس فيزيك  برگه‌هاي امتحان  رو دبيرمون داد بهمون .
آذر ، همكلاسيم به دبيرمون رو كرد و گفت: من ميشه يه چيزي بگم. من فكر كنم نمره‌ي ماها بد شده چون شما فقط يك امتحان كلاسي از ما گرفتيد.
دبيرمون گفت : من كه هر جلسه براتون تمرين حل كردم. جلسه قبل از امتحان هم نمونه سوالات امتحاني رو كار كرديم. مگه مشابه اون سوالها عينا توي امتحانتون نبود ؟
آذر گفت نه خانم ما هر جلسه تمرين حل نمي‌كرديم .
دبيرمون گفت: باشه حرف تو. اصلا ما يك هفته در ميان تمرين حل مي‌كرديم. درس زبان رو كه هر هفته از امتحان كلاسي ناراحت بودين چرا خراب كردين ؟ من مي دونم كه دبير زبان هر جلسه امتحان مي‌گرفته.

رفته بوده به مشاور مدرسه گفته: دبير شيمي‌مون براي ما تمرين حل نمي‌كنه . كتابِ كاري، هم كه معرفي كرده حل نداره .
مشاورمون هم اومد سر كلاس گفت شماها يك كتاب ديگه هم بگيريد كه پاسخ سوالات رو هم داشته باشه. به عنوان كارِ اضافه بر كلاس خودتون تو خونه انجام بديد. به اون كتاب كه مسلط شدين مي تونيد كتاب كار رو هم حل كنيد.
در صورتي كه دبيرمون از همون اول همين كار رو كرده بود. يعني دو تا كتاب معرفي كرده بود.

رفته به مدير مدرسه گفته ما اگه نمراتمون خوب نيست فقط به خاطر درس نخوندن ما نيست. به خاطر كم كاري دبيرها هم هست.
اول سال مي‌گفت مدرسه‌ام رو مي‌خوام عوض كنم چون سطح كلاسمون از من خيلي پايين تره.
همه دبيرا نمراتش رو آوردن وگفتن بر طبق نمرات اين طوري نيست و آذر  در حد متوسط كلاسِ .

چند وقت پيش سر كلاس به دبيرمون گفت امتحاني كه از ما گرفتين خارج از كتاب بوده .
دبيرمون هم دونه دونه‌ي سوالها رو در داخل كتاب به ما نشون داد.

هميشه طوري حرف مي‌زنه انگار نماينده‌ي بقيه است. به همين دليل هم جو بدي در مدرسه بر عليه كلاس ما درست شده.
با هر كدام از همكلاسي ها هم كه با حرفهاي او مخالف ميشه، درگيري شخصي ايجاد مي‌كنه.

مي گويم  رفتار آدم ها معمولا تابع يك الگوست .

اين طور كه تو مي‌گويي الگويي كه هم كلاسي تو طبق آن رفتار مي‌كند اينطور است كه :

1-     هر چيزي كه به نظرش مي رسد را بدون فكر كردن، بي محابا بيان مي‌كند.
2-     از واژه‌ي من استفاده نمي‌كند. بلكه از واژه‌ي ما در بيان موضوعاتي كه به ذهنش مي‌رسد استفاده مي‌كند.
3-     از درستي حرفي كه مي زند  اصلا مطمئن نيست.
4-     وقتي كسي با او مخالفت مي‌كند با او خصومت مي ورزد.

-       بله. همين طوره.
-        همه‌ي ما معمولا تابع الگوهاي رفتاري هستيم.
من كسي را مي‌شناسم كه در دوره‌اي از زندگي الگوي رفتاري او به اين شكل بود :
1-     بر اثر يك محرك بيروني يا دروني عصباني مي‌شد. (اين محرك گاهي اوقات حسادت به فردي از خانواده بود، برخي اوقات تنشي بود كه كسي به عمد ايجاد مي‌كرد تا او از كوره در برود و برخي اوقات او دچار توهم مي‌شد و فكر مي‌كرد كه ديگران بر عليه او توطئه كرده‌اند، گاهي اوقات ناكامي[1] بود.)
2-     وقتي عصباني مي‌شد پرخاشگري[2] مي‌كرد. فحش مي‌داد، بد و بيراه مي‌گفت و داد و هوار مي‌كشيد.
3-     اين وضعيت را آنقدر ادامه مي‌داد كه درگيري فيزيكي بين او و اطرافيانش رخ مي‌داد.
4-     بعد قهر مي‌كرد .
5-     مدتها سعي مي‌كرد انتقام بگيرد.
6-     بعد رفته رفته آشتي مي‌كرد.
چند ماه بعد دوباره همه ي اين مراحل از اول تكرار مي شد.
او بعد از شركت در يك دوره‌ي مشاوره مبتني بر شناخت خود، به الگوي رفتاري خودش پي‌برد و پس از آن تصميم گرفت تغيير رفتار دهد و روش زندگي‌اش را با دخالت در الگوي رفتاري‌اش ( يادگيري واقع بيني و يادگيري چگونگي مواجهه با شرايط ناكام كننده ) رفته رفته تغيير داد.

نقص ها در تاريكي رشد مي‌كنند و در پرتو نور مي‌ميرند[3]. او مدتهاست كه اين توانايي را كسب كرده است كه خشمش را در هر شرايطي كنترل مي‌كند. خودش مي‌گويد مطالعه‌ي هر روزه‌ي شعر حافظ و ديوان شمس بيشتر از هر چيزي در اين راه به او كمك كرده است.

چون  كه  و اگشتم  ز پيكار  برون
سهل شيري دان كه صفها  بشكند

اي شهان  كشتيم  ما  خصم  برون 
كشتنِ اين، كارِ عقل و هوش نيست

روي  آوردم  به   پيكار   درون
شير آنست آنكه خود را بشكند

ماند  خصمي  زو  بتر  در   اندرون
شير باطن سخره ي خرگوش نيست
مثنوي معنوي مولاناجلال الدين




همكلاسيِ تو هنوز شناخت مناسبي از خودش پيدا نكرده است. به همين دليل نمي‌تواند خودش را از بالا نگاه كند. و توانايي كشف الگوهاي رفتاري خود را ندارد. بهترين كاري كه ميتواني براي او انجام دهي اينست كه امسال عيد كتاب خودكاوي نوشته ي كارن هورناي را به او هديه بدهي.



ü      وقتي ما ديگر  نتوانيم عقايد كهنه‌ي خود را تحمل كنيم تغيير شروع مي شود.
ü      وقتي به عجز و ناتواني خود در اداره‌ي زندگي اقرار مي‌كنيم دريچه اي را براي دريافت كمك از يك نيروي برتر به روي خود باز كرده‌ايم.
ü      و وقتي صادقانه سعي كنيم نتيجه مي‌گيريم.
ü      و اگر كسي توانسته ما هم مي‌توانيم.


 از كتاب  Narcotic Ananimus


-       جالبه. يعني رفتارهاي من هم تابع يك الگوي هميشگي است ؟
-       بسياري از رفتارهاي ما تابع الگوهايي است. اين الگوها  را ممكن است از پدر يا مادر دريافت كرده باشيم ممكن است از يك دبير، ممكن است از يك دوست، ممكن است از يك رئيس جمهور، ممكن است  خودمان براي اولين بار به صورت آگاهانه يا ناخودآگاه يك الگو درست كرده باشيم، مهم اينست كه بتوانيم الگوهاي رفتاري خودمان را كشف كنيم و تشخيص دهيم كه براي انسان بودن و رفتاري انساني داشتن در كجاي الگوي رفتاري خودمان بايد دخالت كنيم.

-       منظورتون از نيروي برتر چيه ؟

-       مراقبه. بنشين و خودت را رها كن. وقتي هيچ كاري نكني به شعور حاكم بر هستي متصل مي شوي. هيچ آداب و مناسكي هم ندارد. گناهكار و بي‌گناه، تمييز و كثيف هم ندارد. به دين و مذهب هم ربط ندارد. هر كس مي‌تواند از اين اتصال به هوشمندی  استفاده كند.
مي‌گويم يادت باشد من و تو نمي‌توانيم با مشاهده‌ي رفتار يك انسان در مورد او ‌قضاوت كنيم .
-       من مگه قضاوت كردم ؟
-       بله. بدرفتار، پر توقع و بي ملاحظه. اينها واژگانيست كه تو در مورد همكلاسيت به كار بردي.
-       خب. آخه همين طوريه .
-       فيلم جدايي نادر از سيمين را ديدي ؟
-       بله .
-       شايد لازم است يك بار ديگر اين فيلم را نگاه كني. اين فيلم بيشتر از هر چيزي به ما مي‌گويد هيچكدامان نمي‌توانيم قضاوت كنيم و بي محابا به ديگران برچسب بزنيم.


*****

-       يه چيزي بگم ؟
-       بگو .
-       ربطي به درس نداره .
-       بگو .
-       واقعا بوي جنگ مي‌آد. خيلي مي‌ترسم. شب‌ها كابوس مي بينم. چرا اينطوري شده ؟
-       نترس. براي اينكه جنگ نشه كاري بكن.
-       يعني چي كار بايد انجام بدم ؟
-       فكركن.
-       به چي ؟ آخه كاري ازم بر نمي‌آد. واقعا مي‌گم مي‌ترسم. نه براي خودم براي عزيزترين كسانم.
-       ترس واكنش ماست به وقايعي كه هنوز رخ نداده اند. هيچ وقت نترس. آرامش داشته باش.



در سال 1216 هنگامي كه هرات به سبب خودداري حاكم آن از پرداخت ماليات، توسط سپاهيان محمد شاه قاجار محاصره شده بود نيروهاي عثماني به تحريك انگلستان و به بهانه‌ي سركوب عشاير بني لام كه در شرق اروند رود ساكن بودند خرمشهر را اشغال كردند كه بهاي آزادي آن رفع محاصره‌ي هرات از سوي ايران بود.
در سال 1226 ش بر اساس معاهده‌ي دوم ارزروم حاكميت ايران بر خرمشهر و آبادان و سواحل شرقي اروند رود تثبيت شد كه بهاي آن چشم پوشي ايران از حاكميت بر سليمانيه بود.
با باز پس‌گيري هرات توسط ناصرالدين شاه در سال 1235 ش نيروهاي انگليسي خرمشهر را اشغال كردند و در پي آن بر اساس معاهده ي 1857 ميلادي ( 1236 ش ) كه بين ايران و انگلستان منعقد شد، به بهاي آزادي خرمشهر هرات از خاك ايران جدا شد !!
برگرفته از كتاب اطلس جنگ / جلد اول


-       وقتي جنگ شروع بشه راه‌ها مشخصه. يك گروه كه از جنگ نفع مي‌برند دور از جنگ به تقسيم منافع بعد از آن فكر مي‌كنند.
يك گروه در جنگ كشته مي شوند.
يك گروه هم چون احساس مي‌كنند اين جنگ، جنگ آنها نيست نه مايل اند كشته شوند و نه مايل هستند كسي را بكشند.

ژان ژاك روسو مي‌گفت : جنگ مبارزه‌ي بين دو فرد نيست بلكه تصادم يك دولت با دولت ديگري است و اشخاص در آن برحسب تصادف و به طور غير مستقيم با هم دشمن مي‌شوند. زيرا به عنوان سرباز با هم مي‌جنگند و نه به عنوان يك فرد عليه فرد ديگر.
از نظر جانورشناسان نزاع بين شكارچي و صيد در حقيقت جنگ تلقي نمي‌شود و در محدوده ي مفهوم اصطلاح تنازع بقا قرار نمي‌گيرد، بلكه در اصل نبرد و درگيري شيرها با يكديگر يا درندگان يا جانوراني از يك خانواده با يكديگر در مبحث تنازع بقا قرار مي‌گيرد .
گستون بوتول معتقد است كه انتظار جنگ از ويژگي‌هاي رواني جوامع انساني است ولي به اين مفهوم نيست كه انسان ها جنگ طلبند بلكه نگراني از حمله‌ي يك گروه انساني به آنها، ‌جوي ناآرام و نگران كننده را ايجاد مي‌كند تا آمادگي نبرد و دفاع از خود را به فراموشي نسپارند.

جامعه شناسي جنگ و نيروهاي نظامي نوشته‌ي مهدي اديبي سده انتشارات سمت و انتشارات دانشگاه اصفهان

براي اينكه جنگ راه نيفتد قبلا بايد كاري مي شد.
يك بار مردم دنيا اين كار را براي ايران كرده‌اند. همه‌مان در خواب بوديم. روزي كه مردم دنيا در امريكا و ژاپن و امريكاي جنوبي و لهستان و چك و ... براي اينكه جنگي جديد بر عليه ايران رخ ندهد راهپيمايي كردند تو كجا بودي؟
 اصلا مي‌داني همين پنج سال قبل چنين اتفاقي افتاد؟
-       نه.
-       آن روزهايي كه بايد كاري مي‌كرديم تا جنگي رخ ندهد همه در خواب بوديم .
-       الان بايد چه كار كنيم ؟
-       شاهد باشيم و هر چه مي‌بينيم را ثبت كنيم تا شايد به درد بچه‌هايمان بخورد. چون اگر ما ثبت نكنيم تاريخ را غلط مي‌نويسند و به خورد بچه‌هاي ما مي‌دهند.
-       مگه ميشه ؟
-       كمي به دورو برت نگاه كن. چيزهايي كه من و تو شاهدش بوديم همين الان وارونه روايت ميشود. مشخصه كه صد سال بعد هم اين وارونه روايت شدن ادامه دارد.
-       مگه ميشه تاريخ را برعكس بنويسند ؟
-       فكر مي‌كني چه كسي تاريخ را مي‌نويسد؟ هر كسي كه دارد مي نويسد متعلق به يك گروه و دسته و جناح سياسي است. در هر گروه كساني را تربيت كرده اند تا تاريخ را بر اساس منافع خودشان بنويسند. اين موضوع نه تنها در مورد تاريخ بلكه در مورد هر چيز ديگري هم اتفاق افتاده. تاريخ، رمان، داستان، شعر.  
-       حتي شعر؟
-       حتي شعر. مگه نمي‌بيني يك شاعر مي‌ميرد تمام بزرگراه‌هاي تهران پر مي‌شود از شعرهاي او. يك شاعر ديگر مي‌ميرد من و تو اصلا خبردار نمي‌شويم.
-       خب چرا اينطوريه ؟
-       مهم نيست كه چرا اين طوريه. مهم اينست، كاري كنيم كه ديگر جعل  صورت نگيرد.
-       چطوري بايد اين كار را بكنيم ؟
-       لازم است ما يادداشت‌هاي روزانه از اتفاقات پيرامونمان بنويسيم. زندگي‌نامه بنويسيم. منتشر كنيم. حتي مي‌توانيم منتشر نكنيم و فقط نوشته‌هاي ما در محدوده‌ي خانواده باقي بماند. وقتي تعداد زيادي از ما وقايع اين دوران زندگي خودمان را به طور واقعي و از زاويه ديد خودمان ثبت كنيم، فرقه‌ها و گروه‌ها نمي‌توانند در آينده به طور سازمان يافته تاريخ را تحريف كنند.
اولين كتاب در مورد تاريخ مشروطه كه تقريبا صد و ده سال قبل اتفاق افتاده، سي‌سال بعد از مشروطه نوشته شده است.
-       پس اينطوري داستان كاوه و ضحاك همانقدر مستند است كه تاريخ مشروطه.
-       مي‌شود اينطور گفت. ما شرايط اجتماعي دوران جمشيد كه منجر به پادشاهي ضحاك مي‌شود را بهتر درك مي‌كنيم تا شرايط اجتماعي دوران مشروطه را. همين چند جمله كه فردوسي از زبان جمشيد بيان مي‌كند گوياي وضعيت اجتماعي است كه جمشيد پيش مي‌آورد :

چنين گفت با سالخورده مهان
هنر در جهان از من آمد پديد
جهان را به خوبي من آراستم
خور و خواب و آرامتان از من است
بزرگي و ديهيم و شاهي مراست
همه موبدان سرفكنده نگون
چو اين گفته شد فر يزدان از اوي
مني چون بپيوست با كردگار
چه گفت آن سخنگوي با فرو هوش
به يزدان هر آنكس كه شد نا سپاس
به جمشيد بر تيره گون گشت روز
كه جز خويشتن را ندانم جهان
چو من نامور تخت شاهي نديد
چنان است گيتي كجا خواستم
همان كوشش و كامتان از من است
كه گويد كه جز من كسي پادشاست
چرا كس نيارست گفتن نه چون
بِگشت و جهان شد پر از گفت و گوي
شكست اندر آورد و برگشت كار
چو خسرو شوي بندگي را بكوش
به دلش اندر آيد ز هر سو هراس
همي كاست آن فر گيتي فروز
شاهنامه فرودسي / دفتر اول: جمشيد  


اينجا فردوسي نشان مي‌دهد كه جمشيد دچار توهم قدرت مي‌شود و خودش را همرديف كردگار مي‌پندارد. وقتي چنين توهمي را پادشاه در يك سخنراني بيان ميکند تاثيرات اجتماعي وسيعي مي‌گذارد. ممكن است در يك مملكت گروهي وجود داشته باشند كه واقعا بعد از چنين سخنراني فكر كنند پادشاه همان كردگار است. اما تعداد زيادي هم مي‌دانند كه پادشاه دارد چرت مي‌گويد و دچار بيماري رواني شده است يا مي‌فهمند كه دور و بري‌هاي شاه براي چپاول مردم چنين حصار تقدسي را دور پادشاه كشيده‌اند.

از آن پس بر آمد ز ايران خروش       پديد آمد از هر سويي جنگ و جوش

شاهنامه فردوسي / دفتر اول: جمشيد

هرج و مرج رخ مي‌دهد. هر كس ساز خودش را مي‌زند.جنگ داخلي در مي‌گيرد و  همه مخالف جمشيد مي‌شوند و بعد از اين جنگ‌ها و درگيري‌هاي داخلي، مخالفان جمشيد آوازه‌ي ضحاك را مي‌شنوند. طبيعتا اينجا دستگاه تبليغاتي ضحاك هم داشته كار مي‌كرده. در هر صورت فردوسي مي‌گويد مخالفان جمشيد در جستجوي رهبر به اين طرف و آن طرف مي‌رفته‌اند و دست آخر به جاي او ضحاك را به پادشاهي خودشان انتخاب مي‌كنند.

سواران  ايران  همه  شاه  جوي
به  شاهي  بر  او آفرين خواندند
نهادند  يكسر  به  ضحاك روي
ورا  شاه  ايران  زمين  خواندند
شاهنامه فردوسي / دفتر اول : جمشيد


دوران طولاني حكومت ضحاك را فردوسي اين طور روايت كرده :

نهان   گشت   كردار   فرزانگان
هنر خوار شد  جادويي ارجمند
شد ه بر بدي  دست ديوان دراز
پراكنده   شد   نام   ديوانگان
نهان   راستي   آشكارا   گزند
به نيكي نرفتي سخن جز به راز



در آن دوران
در ايرانشهر
همه روزش چو شبها تار
همه شبها ز غم سرشار

نه در روزش اميدي بود
نه شامش را سحرگاه سپيدي بود
نه يك دل در تمام شهر شادان بود
حميد مصدق / ... تا رهايي / منظومه ي درفش كاويان  _ نشر سيمرغ



و بعد كشتار روزانه‌ي دو مرد جوان و استفاده از  مغز آنان براي درمان پادشاه اين طور توصيف شده :



چنان بُد كه هر شب دو مرد جوان
خورشگر  ببردي  به   ايوان   شاه
به  كُشتي  و  مغزش   بپرداختي
چه كهتر، چه از تخمه ي پهلوان
همي  ساختي  راه  درمان   شاه
مر آن  اژدها  را  خورش  ساختي



همين واقعه را حميد مصدق در منظومه ي درفش كاويان اين چنين توصيف كرده است :

خوراك صبح و ظهر و شامِ مارانِ دو كتفِ اژدهاكِ پير
مدام از مغز سرهاي جوانان
-       اين جوانمردان _ ايران بود .

جوانان را به سر شوري است توفانزا
اميد زندگي بردل
ز بند بندگي بيزار
و اين را اژدهاك پير مي‌دانست
از اين رو بيشتر بيم و هراسش از جوانان بود .
حميد مصدق / ... تا رهايي / منظومه ي درفش كاويان  _ نشر سيمرغ


يعني تا اينجا ما چند موضوع را مي‌توانيم بفهميم :

1-     جمشيد در اواخر دوران پادشاهي خود دچار اشتباه مي‌شود. (سياست گذاري غلط مي‌كند شايد دچار بيماري شده باشد، در شاهنامه طولاني بودن دروان پادشاهي جمشيد دليل اين اشتباه عنوان شده است)
2-     نزديكان جمشيد بعد از سخنراني او به او اعتراض نمي‌كنند. (اين سكوت هم مي‌تواند دليلش اين باشد كه بر اثر طولاني شدن دوران پادشاهي جمشيد نزديكان او هم دچار توهم شده بودند و جمشيد را مقدس مي‌دانسته‌اند. ممكن است آنها براي حفظ منافع خود سكوت كرده‌اند. ممكن است سيستم رعب و وحشت هم در اواخر دوران پادشاهي جمشيد شكل گرفته باشد و كسي جرات چون چرا گفتن نداشته است )
3-     نخبگان ايران در آن روزگار تشخيص غلط مي‌دهند و ضحاك را به پادشاهي بر مي‌گزينند. ( اين واقعه نمونه اي است از تصميم غلط خرد جمعي سياست مدارن آن دوره )
4-      بعد كه ضحاك به پادشاهي مي‌رسد فرزندان مردم عادي و سياست مدارني كه ضحاك را به شاهي انتخاب كرده بودند هر روز قرباني مي‌شوند. در اصل همه چيز و حتي جان انسان‌ها همه در خدمت شخص ضحاك قرار گرفته بوده است.
5-     و ما مي‌دانيم كسي كه ستون‌هاي اين امپراطوري را ويران مي‌كند يك مرد آهنگر است كه وقتي فرزند او _قارَن _ را براي كشتن نزد ضحاك مي برند ساكت نمي ماند  و  رو در رو به ضحاك ميگويد:


يكي    بي  زبان    مرد    آهنگرم
تو    شاهي   و گر   اژدها  پيكري
كه گر هفت كشور به شاهي تو راست
ز  شاه  آتش  آيد  همي  برسرم
ببايد    بدين    داستان   داوري
چرا رنج و سختي همه بهر ماست
شاهنامه فردوسي/ دفتر اول : ضحاك




كاوه در اين رو در رويي با ضحاك بيش از هر چيز تصوير ذهني ديكتاتور را در ذهن ضحاك در هم مي‌شكند.
اين كار يعني در هم شكستن تصوير ذهني ديكتاتور در ذهن ديكتاتور مهمترين كار كاوه است. ( البته هر كسي كه ما چشم در چشم او بدوزيم و از او انتقاد كنيم ديكتاتور نيست)






بعد از آن كاوه رو به دور و بري‌هاي ضحاك مي‌كند و كار مهم بعدي كه انجام مي‌دهد اينست كه ترس از ديكتاتور را از دلهاي آنها بيرون مي‌كند :


خروشيد : كه اي پاي مردان ديو
همه  سوي  دوزخ   نهاديد   روي
نباشم   بدين   محضر   اندر  گوا
بريده دل از ترس گيهان خديو
سپرديد  دل‌ها  به  گفتار  اوي
نه  هرگز  بر انديشم  از  پادشا

شاهنامه ي فردوسي



از اينجا به بعد است كه جنبش شكل مي‌گيرد.

مرا جز قارَن
اين دلبند
نمانده ديگرم فرزند
اگر در جنگ با دشمن
روان او رود از تن
از آن به تا سر او طعمه ي ماران دوش ِ
اژدهاك ديو خو گردد
حميد مصدق / ... تا رهايي / منظومه ي درفش كاويان  _ نشر سيمرغ

يعني اول جنبشي وجود نداشته است. گروه هاي مخالف ضحاك به طور مخفيانه كارهايي مي‌كردند. عاملي كه مردم را به حركت در مي‌آورد كار كاوه است.

در آن شب از دل و از جان
به فرمان سپه سالار كاوه ، مردم ايران
ز دل راندند
نفاق و بندگي و خسته جاني را
و بنشاندند
صفا و صلح و عيش و شادماني را
نوازش داد باد صبحدم بر قله‌ي البرز
درفش كاوياني را
حميد مصدق / ... تا رهايي / منظومه ي درفش كاويان  _ نشر سيمرغ


اين روندِ رودررويي پادشاهِ (حاكم ) ظالم و مردِ انقلابي بارها در تاريخ تكرار مي‌شود تا اينكه بالاخره در صد و اندي سال قبل  تعدادي از افراد به اين نتيجه مي‌رسند كه الگوي تعيين پادشاه و بعد مرد انقلابي مدام در حال تكرار شدن است و در اين وسط اتفاقي كه افتاده اين است كه ما در ايران مدام در حال تكرار تعيين پادشاه و مرد انقلابي بوده‌ايم و در نتيجه كوچك و كوچكتر شده‌ايم.



طبق عهدنامه‌ي گلستان در 200 سال قبل يعني در سال 1191 شمسي  گرجستان، داغستان، باكو، دربند، شروان، قره‌باغ، شكي، گنجه، موقان و قسمت علياي طالش به روسيه واگذار مي‌شود.
پانزده سال بعد از آن يعني در سال 1206 شمسي طبق عهدنامه تركمان چاي ايروان و نخجوان هم از ايران جدا مي شود .

تاريخ معاصر ايران / سال سوم آموزش متوسطه سال انتشار  1380

همه‌ي چيزي كه مشروطه خواهان مي خواستند نوشته شدن قانون بود. اعمال قانون به جاي اعمال نظر پادشاه و نزديكان او .


مملكت وسيع ايران كه وطن اصلي و خانه واقعي شاهنشاه اسلام است، به عقيده‌ي همه سياسيون‌، در محل خوف و خطر است. زيرا پيشرفت سريع ديگران و كارهاي خودسرانه و بي‌باكانه درباريان، قواي چندين هزار ساله دولت ايران را به طوري از هم متلاشي و دچار ضعف و ناتواني نموده، كه علاج آن از قوه و قدرت افراد اين سرزمين خارج است.
رفع خطرات و چاره اشكالات  ايران را به همين دو كلمه مي توان اصلاح كرد كه بايد :
 از اعمال گذشته چشم پوشيد و شروع به تاسيس قوانين تازه نمود.

برگرفته از كتاب يك كلمه و يك نامه / ميرزا يوسف مستشارالدوله تبريزي انتشارات صباح (اين كتاب نخستين بار در 1382 شمسي منتشر شد )

طبيعتا اين يك انتقال قدرت بود. انتقال قدرت از پادشاهي كه سايه خدا به حساب مي‌آمد به قانوني كه افراد معمولي آن را قرار بود بنويسند.

در ايران چون جنبش آزادي خواهي برخاست همه‌ي ايرانيان از مسلمانان و ارمنيان و ديگران دست به دست هم داده، برادرانه كوشيدند بي‌آنكه پاي جدايي كيش و نژاد به ميان آورند.

در جنبش مشروطه دو دسته پا در ميان داشته‌اند، يكي وزيران ودرباريان و ديگري بازاريان و كسان گمنام. آن دسته كمتر يكي درستي نمود و اين دسته كمتر يكي نادرستي نشان داد. هر چه هست كارها را اين دسته‌ي گمنام پيش بردند و تاريخ بايد به نام اينان نوشته شود.

تاريخ مشروطه ايران نوشته‌ي احمدكسروي

بيشترين مخالفت را با مشروطه خواهان شخص پادشاه و اطرافيان او داشتند. چون نمي‌خواستند اختيارات مطلقه شاه محدود شود.


در تدوين اولين قانون اساسي ايران مشكلاتي پيدا شد. علما سعي داشتند قانون را به نفع خود تنظيم كنند، آزادي خواهان واقعي در صدد بودند قدرت ملي را افزون سازند، درباريان مايل بودند قدرت را در وجود شاه متمركز كنند و مجلس را به صورت يك هيت مشورتي درآورند.
سرانجام آزادي خواهان پيروز شدند و قانون را در 51 اصل تنظيم كردند و شاه آن را امضا كرد و محمد علي ميرزا وليعهد نيز به پيروي از پدر خود آن را امضا كرد.
پس از ورود قانون به داخل مجلس، نمايندگان يكديگر را بغل كردند و بوسيدند . برخي از شادي گريه كردند .
شهر تهران چراغاني شد .
تاريخ ايران زمين / از آغاز تا پايان سلسله قاجاريه

بعد از مدتي شيخ فضل الله نوري كه از زمان عين الدوله شاخصيتي در ميان علما پيدا كرده بود براي در هم كوفتن آزادي خواهان در حضرت عبدالعظيم تحصن جست و گفت : ما مشروطه‌ي مشروعه مي‌خواستيم و اين مشروطه مشروعه نيست. اين تحصن مشكل بزرگي براي مشروطه خواهان فراهم كرد.


در واقعه‌ي توپخانه عده‌اي در تهران نخست به بهارستان هجوم بردند و تيري چند شليك كردند‌. و از آنجا به ميدان توپخانه رفتند و خيمه و خرگاه برپا ساختند تا مقدمات حمله به مجلس و آزادي خواهان را فراهم سازند. شيخ فضل الله را نيز به ميان خود كشاندند و پيوسته فرياد مي‌زدند : ما دين نبي خواهيم / مشروطه نمي‌خواهيم .

در يك روز پنجشنبه ساعت 8 صبح يك دسته سرباز با آستين هاي بالازده از خيابان باب همايون  بيرون رفتند. هر كه را ديدند زدند و لخت كردند.
نوزده روز بعد در يك روز سه شنبه هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه قشون محمد علي شاه در سه ستون به سوي مجلس روان شد. نخست راههايي كه به مجلس منتهي مي‌شد را بستند. آزادي خواهان كه از اين پس به مجاهدين خوانده شدند در سنگرهاي خود به حال آماده باش در آمدند.
بهبهاني و طباطبايي با دليري و بي پروايي از خانه بيرون آمدند و خود را به مجلس رساندند شايد از وقوع حادثه جلوگيري كنند .

كلنل لياخوف فرمانده قشون محمد عليشاه فرمان داد كه توپ ها از هر سو به شليك بپردازند.
نعش خونين آزادي خواهان صحن بهارستان را پر كرد. و صداي ناله و فرياد از هر سو به گوش مي‌رسيد . .
آزادي خواهان مردانه تفنگ در دست گرفتند و از خود و مجلس دفاع كردند.
شمار كشته شدگان مشخص نشد.
آنچه مسلم است قزاقان بيش از آزادي خواهان كشته دادند.
جنگ با پيروزي شاه تمام شد.
آزادي خواهان و نمايندگان مجلس و مشروطه خواهان هر يك به گوشه اي گريختند.
به دستور محمد علي شاه ( كه مادرش دختر اميركبير بود ) بهبهاني به كرمانشاه تبعيد شد.
طباطبايي در شميران خانه نشين شد.
عده‌اي از آزادي خواهان را زنجير به گردنشان انداختند و كشان كشان به باغ شاه بردند.
ملك المتكلمين و ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل را بعد از ناسزاگويي محمد علي شاه به آنان به قتل رساندند.
قاضي ارداقي كه يكي از آزادي خواهان بود را با خوراندن سم مسموم كردند .
روح القدس را در باغشاه به درون چاه انداختند.
سيد كمال الدين واعظ را در همدان دستگير كردند و در بروجرد كشتند.
....

تاريخ ايران زمين / از آغاز تا پايان سلسله قاجاريه









-       چه تلخ . بعدش چي شد ؟
-       مردم زيادي در تهران كشته شدند كه اسامي آنها را نمي دانيم .
-       بعد چي شد ؟
-       امروز ديگه وقت نمي‌كنيم در اين مورد حرف بزنيم. در جلسه بعدي اگر بعد از تنظيم برنامه وقتي باقي ماند با هم در اين مورد حرف مي‌زنيم. تا دفعه‌ي بعد اين جمله يادت باشد : محنت‌های یك ملت را نمی‌توان سركوب كرد و مردم همواره راهی برای بازگوكردن آن محنت‌ها خواهند یافت .
-       اين جمله از كيه ؟
-       نلسون ماندلا .














نامه ي شماره 18
سلام  خوبين .
خب ازاونجايي كه دفتر دير رسيد به دستم  (بهونه نداشتم اين رو بهونه كردم ) فرصت نكردم كه بنويسم .
12 ساعت ديگه مونده تا آزمون بعدي و من از اين  12   ساعت  6 ...7 ساعتش رو خوابم. سه چهار ساعت ديگه مي‌تونم بخونم . بقيه هم صرف صبحانه خوردن ميشه ...
الان كه چي دارم اينا رو مي‌نويسم؟ هنگ كردم. يعني ميشه فردا يه حال درست و حسابي بكنم سر جلسه ي آزمون !! به جون خودم عين DUNKEY   درس خوندم ! اتفاقا خيلي مايه گذاشتم.
البته الان كه فكر مي‌كنم به خودم مي‌گم مي تونستي با كيفيت بيشتر هم بخوني. وجدامن راحتِ. من هر وقت بيشتر مي‌خونم بيشتر نگران ميشم. امروز رفتم كتابخونه. مي‌خوام فردا سيصد تا تراز بيشتر ازدفعه ي قبل بيارم. اين روزها احساس مي‌كنم بيشتر از قبل دارم ياد مي‌گيرم.


راستي حس مي‌كنم چندوقتيه داريد يه جورايي سعي مي‌كنيد به من بفهمونيد كه صبرتون داره تموم ميشه.
مواظب باش گلچهره !!!
باور كنيد من‌ دارم همه‌ي تلاشم رو مي‌كنم. وقتايي كه درس نمي‌خونم جدا نمي‌كشم ديگه. اين دو سه هفته 3 ...4 روز  ظهر نخوابيدم. من بدون خواب ظهر بدنم خاموش مي‌شه. ولي با اين حال تونستم سه چهار روز نخوابم و درس بخونم.
افت و خيز ترازم در آزمون‌ها واسه درس نخوندن نيست. غلط‌هام زياده. اگه غلط نزنم ترازم دويست سيصد تا مياد بالا ... عصباني نباشين از من !








[1] - ناكامي زماني رخ مي‌دهد كه راه دستيابي به يك هدف خواستني بسته شود يا دست يابي به آن به تاخير افتد.
[2] - واكنش معمول در برابر ناكامي، پرخاشگري است. به عمل آگاهانه جهت آسيب رساندن به ديگران و اشيا، پرخاشگري گفته مي شود .
[3] - Narcotic Ananimus

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر